زن
وقتی زنی عــاشـق میشود،دستــِـ خـودش نیستــ ؛
بــا صـدای آرام صـحـبـتــ میکند . عـشـوه هـایـش بـیـشـتــر میشود .حـسـادت زنــانــه میکند ...
چـون نمیخواهد کـسی حـتـی بـــه عـشـقـش نـگاه کـنـد،هـمـیـشــه میگویـــد تــــو مــال مــن هـسـتـی !
دوستــ دارد عشقش، از پشتــ ، دستانش را دور بـدنـش حـلـقـه کند، گـردنش را بـبوسـد...
چشمانش خــُـمـار میشود.به آرامی گـوشـه ی لـبـش را گـــاز میگیرد...صدایش میلرزد، زیر لب میگوید دوستـتــ دارم !
زن میداند کــه وجودش با عشق کامل تر میشود و بــا بــوســـه ای عاشقانــه بــه اوج آرامــش میرسد . .

اما مرد
مـــــــــــــرد است دیگر...
گاهی تند میشود
و گاهی عاشقانه میگوید... دوستت دارم
مـــــــــــــرد است دیگر..
غرورش آسمان
و دلش دریاست...
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد...؟
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده...؟
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش...؟
تو چه میدانی چرا یک مرد طبیعتا زودتر از زنش میمیرد.... تو چه میدانی که یک مرد چون نمیتواند گریه کند میمیرد.
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد.....
دوستت دارم ..