حرف اول
از شعله عشق هر كه افروخته نيست
با او سر سوزنی ، دلم دوخته نيست
گر سوخته دل نه ای ، ز ما دور كه ما
آتش به دلی زنيم ، كو سوخته نيست
آتش به دلی زنيم ، كو سوخته نيست
فكر كن اين همه حرف رو کيبورد باشه آدم نتونه حرف دلش رو تايپ کنه...
به سلامتی حرفای دلم كه هيشكی ازش خبر نداره...
.
.
.
به پندار تو :
جهانم زيباست !
جامه ام ديباست !
ديده ام بيناست !
زبانم گوياست !
قفسم هم ، طلاست !
بر اين ارزد ، كه دلم تنهاست ؟؟؟
.
.
.
اشتباه من اين بود
هر جا رنجيدم ، لبخند زدم
فکر کردند درد ندارد ، سنگين تر زدند ضربه ها را ...!!!
.
.
.
به شانه ام زدی
که تنهاييم را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای ؟
تکاندن برف...
از شانه های آدم برفی !!!
.
.
.
برهنه ات ميكنند تا بهتر تو را بشكنند
اما نترس گردوی كوچك...
آنچه سياه می شود ، روی تو نيست...
دست آنهاست !!!
.
.
.
فرقی نداره ، چه زن باشی چه مرد!
وقتی تن بدهی ، دل ندهی...
فاحشه ای !!!
.
.
.
قلبمو عصب كشی كردم
ديگه نه از سردی نگاهی می لرزه
و نه از گرمی آغوشی ...
.
.
.
يه روز فكر ميكردم اگه اونو با غريبه ای ببينم
شهرو به آتيش ميكشم...
اما امروز برای ديدنش حاضر نيستم
كبريت بكشم !
.
.
.
اگه يه روز حس كردی تو يه زمان
عاشق دو نفری...
دومی رو انتخاب كن
چون اگه واقعا عاشق اولی بودی...
به عشق دومی گرفتار نميشدی !
.
.
.
برگ در انتهای زوال می افتد ...
و ميوه در انتهای كمال ...
بنگر كه تو چگونه می افتی !
چون برگی زرد يا سيبی سرخ !
.
.
.
چيزی را كه دوست داری به دست آور
وگر نه مجبوری چيزی را كه به دست می آوری
دوست داشته باشی
.
.
.
وقتی كه زندگی برات خيلی سخت شد ، يادت باشه كه دريای آروم ، ناخدای قهرمان نمیسازه!
.
.
.
چه تنگنای سختی است
يك انسان يا بايد بماند، يا برود
و اين هردو ، اكنون برايم از معنی تهی شده است
و دريغ كه راه سومی هم نيست...
.
.
.
بهتر است منفور باشی به خاطر چيزی كه هستی
تا محبوب باشی به خاطر چيزی كه نيستی...
.
.
.
هر كه با احساس باشد
عاقبت خواهد شكست
اين جواب سادگيست...
.
.
.
خودت باش !
كسی هم خوشش نيومد...نيومد
اينجا مجسمه سازی نيست!!!
.
.
.
بار زندگی رو با رشته عمرم بدوش ميكشم...
.
.
.
دوست داشتن از عشق برتر است
و من هرگز خود را
تا سطح بلند ترين قله ی عشق های بلند
پائين نخواهم آورد ...
.
.
.
ديگر هيچ زمينی را به اميد مترسك زير كشت نخواهم برد
چرا كه من ديده ام يك آسمان كلاغ
باران را در كلاه مترسك ، به ريشخند گرفته اند ...
.
.
.
صدای قلب نيست
صدای پای توست كه شبها در سينه ام می دوی
كافيست كمی خسته شوی
كافيست كه بايستی ...
.
.
.
يادها...
در خاطره می رقصند
و نام ها ...
گاهی می مانند و گاهی بی نشان می میرند !
.
.
.
من از نگاه كلاغی كه رفت فهميدم
سرنوشت درختان باغ من تبر است ...
.
.
.
لبهات طعم سيگار ميداد
و من می دونستم
تو سيگار نمی كشی...
.
.
.
تو اين دنيای هيشكی به هيشكی...
اين يكی دستت بايد اون يكی دستت رو بگيره...
وگرنه خلاصی ، خـــلاص
اندكی با تو بگفتم غــــــم دل ، ترسيدم كه دل آزرده شوی ،
ور نه...
سخن بسيار است ...