تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل - دلی لبریزِ مهر تو -
تو ای با دوستی دشمن.
—-
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
—-
برادر! گر که میخوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
—-
تو از آیین انسانی چه میدانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظهی غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
—-
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را - برادر جان -
به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست…
—-
اگر این بار شد وجدان خواب آلودهات بیدار
تفنگت را زمین بگذار..
مسابقه وبلاگ برتر ماه
نظرات شما عزیزان:
|