گر همه آسمان و ابرهایش سهم چشمهای من باشد باز هم آرامش نخواهم یافت.
وقتی فصل ها را قسمت می کردند به من فقط پاییز را هدیه دادند٬
من ماندم و دنیای رنگها وآدمهایی که از پاییز رنگارنگ تر هستند.
مدتی بود که در این سردی٬ قلمم هم با دلم قهر کردو من دل تنگ تر شدم ٬
وقتی در گوش قلم زمزمه میکنی٬
و او نجوای تو را به سپیدی کاغذ میسپارد چقدر آرامش پیدا میکنی.
اینجا منم و بادهای سرد پاییزی........
و خسته دلی که دلش سخت برای خودش تنگ شده است...
آه ...کاش پر پروازی بود٬ زمین جای ماندن نیست...
دیری نخواهد گذشت فردا خاطره خواهم شد
وشاید از خاطره ها خواهم رفت...
مسابقه وبلاگ برتر ماه
نظرات شما عزیزان:
aghil
ساعت10:15---20 مهر 1391
گرگ هم که باشی ، عاشق بره ای خواهی شد که تو را به علف خوردن وا می دارد و رسالت عشق این است ، شدن آنچه نیستی
منتظرتونم.
|